1388/10/20
پاره آجر
 

 
روزى مردى ثروتمند در اتومبيل جديد و گران قيمت خود با سرعت فراوان از خيابان كم رفت و آمدى مى‌گذشت.
 ناگهان از بين دو اتومبيل پارك شده در كنار خيابان يك پسر بچه پاره آجرى به سمت او پرتاب كرد. پاره آجر به اتومبيل او برخورد كرد.
 مرد پايش را روى ترمز گذاشت و سريع پياده شد و ديد كه اتومبيلش صدمه زيادى ديده است. به طرف پسرك رفت تا او را به سختى تنبيه كند.
 پسرك گريان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پياده‌رو، جايى كه برادر فلجش از روى صندلى چرخدار به زمين افتاده بود جلب كند.
 پسرك گفت: «اينجا خيابان خلوتى است و به ندرت كسى از آن عبور مى‌كند. هر چه منتظر ايستادم و از رانندگان كمك خواستم كسى توجه نكرد. برادر بزرگم از روى صندلى چرخدارش به زمين افتاده و من زور كافى براى بلند كردنش ندارم. براى اينكه شما را متوقف كتم ناچار شدم از اين پاره آجر استفاده كنم»
 مرد متاثر شد و به فكر فرو رفت ... برادر پسرك را روى صندلى‌اش نشاند، سوار ماشينش شد و به راه افتاد ....
 در زندگى چنان با سرعت حركت نكنيد كه ديگران مجبور شوند براى جلب توجه شما پاره آجر به طرفتان پرتاب كنند!
 خدا در روح ما زمزمه مى‌كند و با قلب ما حرف مى‌زند.
 اما بعضى اوقات زمانى كه ما وقت نداريم گوش كنيم، او مجبور مى‌شود پاره آجرى به سمت ما پرتاب كند.
 اين انتخاب خودمان است كه گوش كنيم يا نه!
 

ارسال شده توسط خانم الهه امینی (از اعضاى روان‌يار)

منبع :

:نظر خود را در مورد این مطلب اعلام نمایید
( 70 راى )
خیلی بیمزه بیمزه متوسط جالب خیلی جالب
 
     
 
 
 
     
 
   
 
 
© Copyright 2009 Ravanyar Clinic. All Rights Reserved.