معما

 
 
 


 
 

روزی پدری با پسر خود در يكی از جاده‌های قديمی شهر در حال سفر بودند كه ناگهان به طرز فجيعی تصادف می‌كنند. پدر درجا می‌ميرد و پسر به شدت آسيب می‌بيند و چون آسيب وارده زياد بوده پزشكان مجبور می‌شوند او را به صورت اورژانسی عمل جراحی كنند. جراح بالای سر پسر می‌آيد و تا او را می‌بيند رنگ از چهره‌اش می‌پرد و می‌گويد اوه خدای من ... من نمی‌توانم اين پسر را جراحی كنم. او پسر خود من است ...

چطور چنين چيزی ممكن است؟

 
 

اگر پاسختان آماده شده است دکمه پاسخ را فشار دهید
 
 

 
* اين آزمون توسط خانم هانيه، از اعضای روان‌یار، ارسال گرديده است که بدين وسيله از ايشان تشکر و قدردانی می‌گردد.

 
 
 
   
 
 
© Copyright 2009 Ravanyar Clinic. All Rights Reserved.