1388/08/04
سقراط
 

 

 

روزى سقراط، حکيم معروف يونانى مردى را ديد که خيلى ناراحت و متاثر است. علت ناراحتيش را پرسيد، پاسخ داد: «در راه که مى‌آمدم يکى از آشنايان را ديدم. سلام کردم جواب نداد و با بى‌اعتنايى و خودخواهى گذست و رفت و من از اين طرز رفتار او خيلى رنجيدم». سقراط گفت: «چرا رنجيدى؟» مرد با تعجب گفت: «خب معلوم است، چنين رفتارى ناراحت کننده است». سقراط پرسيد: «اگر در راه کسى را مى‌ديدى که به زمين افتاده و از درد و بيمارى به خود مى‌پيچد، آيا از دست او دلخور و رنجيده مى‌شدي؟» مرد گفت: «مسلم است که هرگز دلخور نمى‌شدم. آدم که از بيمار بودن کسى دلخور نمى‌شود». سقراط پرسيد: «به جاى دلخورى چه احساسى مى‌يافتى و چه مى‌کردى؟» مرد جواب داد: «احساس دلسوزى و شفقت و سعى مى‌کردم طبيب يا دارويى به او برسانم».
 سقراط گفت: «همه اين کارها را به خاطر آن مى‌کردى که او را بيمار ميدانستى، آيا انسان تنها جسمش بيمار مى‌شود؟ و آيا کسى که رفتارش نادرست است، روانش بيمار نيست؟ اگر کسى فکر و روانش سالم باشد، هرگز رفتار بدى از او ديده نمى‌شود؟ بيمارى فکر و روان نامش «غفلت» است و بايد به جاى دلخورى و رنجش، نسبت به کسى که بدى مى‌کند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبيب روح و داروى جان رساند. پس از دست هيچکس دلخور مشو و کينه به دل مگير و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسى بدى مى‌کند، در آن لحظه بيمار است».

 

---

منبع :

:نظر خود را در مورد این مطلب اعلام نمایید
( 71 راى )
خیلی بیمزه بیمزه متوسط جالب خیلی جالب
 
     
 
 
 
     
 
   
 
 
© Copyright 2009 Ravanyar Clinic. All Rights Reserved.