1391/01/28
دسته‌گلی برای مادر
 

 

دسته گلی برای مادر
مردی مقابل گل‌فروشی ايستاد. او می‌‌خواست دسته‌گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود.
وقتی از گل‌فروشی خارج شد٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه می‌‌کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد: دختر خوب چرا گريه می‌کنی؟

 

دختر گفت: می‌‌خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بيا٬ من برای تو يک دسته‌گل خيلی قشنگ می‌خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل‌فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی‌که دسته‌گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: می‌‌خواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نيست!

 

مرد ديگر نمی‌توانست چيزی بگويد٬ بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد٬ به گل‌فروشی برگشت٬ دسته‌گل را پس گرفت و ۲۰۰ کيلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد!

شکسپير می‌گويد: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می‌آوری، شاخه ای از آن را همين امروز بياور.

 

---

منبع :

:نظر خود را در مورد این مطلب اعلام نمایید
( 192 راى )
خیلی بیمزه بیمزه متوسط جالب خیلی جالب
 
     
 
 
 
     
 
   
 
 
© Copyright 2009 Ravanyar Clinic. All Rights Reserved.