1391/08/23
چقدر به هم بدهكاريم؟
 

 

ايستاده‌ام توی صف ساندويچی که ناهار امروزم را سرپايی و در اسرع وقت بخورم
و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سير شدن است و قرار نيست از آن
چيزی که می‌جوی و می‌بلعی لذت ببری، بيزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک
ماشين را باز می‌کنی تا معده‌اش را از بنزين پر کنی، ماشين چنان لذتی می‌برد و
چنان کيفی می‌کند که اگر می‌توانست چيزی بگويد، حداقلش يک "آخيش!" يا "به به!"
بود. حالا من ايستاده‌ام توی صف ساندويچی،‌ فقط برای اين که خودم را سير کنم و
بدون آخيش و به به برگردم سر کارم.
نوبتم که می‌شود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا
را می‌گيرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد می‌رود سراغ نفر بعدی. می‌ايستم کنار،
زير سايهٔ يک درخت و به جمعيتی که جلوی اين اغذيه فروشی کوچک جمع شده‌اند نگاه
می‌کنم، که آيا اينها هم مثل من فقط برای سير شدن آمده‌اند يا واقعاً از خوردن
يک ساندويچ معمولی لذت می‌برند. آقای فروشندهٔ خندان صدايم می‌کنم و غذايم را
می‌دهد، بدون آن که حرفی از پول بزند.
با عجله غذا را، سرپا و زير همان درخت، می‌خورم. انگار که قرار است برگردم
شرکت و موشک هوا کنم، انگار که اگر چند دقيقه دير برسم کل پروژه‌های اين مملکت
از خواب بيدار و بعدش به اغما می‌روند. می‌روم روبروی آقای فروشندهٔ خندان که
در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خورده‌ام را به خاطر سپرده است.
می‌شود ٧٢٠٠ تومان. يک ١٠ هزار تومانی می‌دهم و منتظر باقی پولم می‌شوم. ٣٠٠٠
هزار تومان بر می‌گرداند. می‌گويم ٢٠٠ تومانی ندارم. می‌گويد اندازهٔ ٢٠٠
تومان لبخند بزن! خنده‌ام می‌گيرد. خنده‌اش می‌گيرد و می‌گويد: "اين که بيشتر
شد. حالا من ١٠٠ به شما بدهکارم!" تشکر و خداحافظی می‌کنم و موقع رفتن با او
دست می‌دهم.
انگار هنوز هم از اين آدم‌ها پيدا می‌شوند، آدم‌هايی که هنوز معتقدند لبخند
زدن و لبخند گرفتن ارزشمند است. لبخند زنان دستانم را می‌کنم توی جيبم و
آهسته به سمت شرکت بر می‌گردم و توی راه بازگشت آرام زير لب می‌گويم: "آخيش!
به به!"

 

---

منبع :

:نظر خود را در مورد این مطلب اعلام نمایید
( 149 راى )
خیلی بیمزه بیمزه متوسط جالب خیلی جالب
 
     
 
 
 
     
 
   
 
 
© Copyright 2009 Ravanyar Clinic. All Rights Reserved.