1392/03/21
لذت زندگی
 

 
دو ميمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشيد نگاه می‌کردند.
يکی از ديگری پرسيد: چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغيير می‌کند؟
ميمون دوم گفت: اگر بخواهيم همه چيز را توضيح بدهيم، مجالی برای زندگی نمی‌ماند. گاهی اوقات بايد بدون توضيح از واقعيتی که در اطرافت می‌بينی، لذت ببری...
ميمون اول با ناراحتی گفت: تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هيچ وقت نمی‌خواهی واقعيت‌ها را با منطق بيان کنی!
در همين حال هزار پايی از کنار آن‌ها می‌گذشت..
ميمون اول با ديدن هزار پا از او پرسيد: هزار پا، تو چگونه اين همه پا را با هماهنگی حرکت می‌دهی؟
هزارپا جواب داد: تا به امروز راجع به اين موضوع فکر نکرده‌ام؟!
ميمون دوم گفت: خوب فکر کن چون اين ميمون راجع به همه چيز توضيح منطقی می‌خواهد!
هزار پا نگاهی به پاهايش کرد و خواست توضيحی بدهد:
خوب اول اين پا را حرکت می‌دهم، نه، نه. شايد اول اين يکی را. بايد اول بدنم را بچرخانم...
هزار پا مدتی سعی کرد تا توضيح مناسبی برای حرکت دادن پاهايش بيان کند ولی هرچه بيشتر سعی می‌کرد، ناموفقتر بود.
پس با نااميدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمی‌تواند.
با ناراحتی گفت: ببين چه بلايی به سرم آوردی؟! آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضيح دهم که راه رفتن يادم رفت!
ميمون دوم به اولی گفت: می‌بينی؟!
وقتی سعی می‌کنی همه چيز را توضيح دهی اينطور می‌شود...!
پس دوباره به غروب آفتاب خيره شد تا از آن لذت ببرد...
 

---

منبع :

:نظر خود را در مورد این مطلب اعلام نمایید
( 186 راى )
خیلی بیمزه بیمزه متوسط جالب خیلی جالب
 
     
 
 
 
     
 
   
 
 
© Copyright 2009 Ravanyar Clinic. All Rights Reserved.