متن کامل

 
 
   
  من دختر افسرده و خسته‌اى بودم. ٢٨ سال داشتم و ازدواج نکرده بودم. از قيافم بدم می‌آمد. احساس زشتى مى‌کردم. کار نداشتم. با فاميل اختلاف داشتم. همه موفق شده بودند و من با وجود اينکه تو خيلى کارا بااستعداد بودم همواره ناموفق بودم و تيره روز. هرکسى تو چهرم می‌تونست غم رو ببينه به علاوه کلى جوش و کک و مک و لک.
همش به مامانم غر مى‌زدم که تقصير تو هست چون من رو بى‌برنامه به دنيا آوردى و اصلا براى خوشبختى من کارى نکردى و مامان صبورم رو کلافه مى‌کردم. گفتن نداره که تو هيچ رابطه‌ایم هم موفق نبودم و همه کسنئى که ازشون خوشم می‌آمد بى‌رحمانه ترکم می‌کردن!
خلاصه الان آلمان زندکى مى‌کنم. روى کاناپه سفيد نشستم و دکور خونم به يارى شوهر نازنينم سفيده!!
کاملا خوشبخت و شاد
قصه از اونجا شروع شد که گفتم فقط خودمم که مى‌ونم به خودم کمک کنم.
دست از سرزنش مامانم برداشتم. يه کاغذ و مداد برداشتم. به خودم گفتم با وجود اينکه ٢٨ سالمه تنها به ازدواج فکر نمى‌کنم بلکه بايد خيلى چيزها رو در خودم درست کنم.
اومدم خوشبختی‌هام رو در کل به سه دسته تقسيم کردم (البته ماه‌ها وقت گذاشتم و تقسيم‌بندی‌هاى عجيب و غريب کردم تا به اين نتيجه رسيدم که سه چيز مهم در زندگيم هست):
١. درآمد ٢. خودم ٣. ازدواج
بعد اين سه مورد رو هم باز تقسيم‌بندى کردم.
مثلا تو مورد ٢ (خودم) به دو دسته شد: ١. ظاهرم ٢. درونم
تو قسمت ظاهرم به چهار دسته: ١. اندام ٢. پوشش اندام (لباس) ٣. صورت ٤. پوشش صورت (آرايش)
و در قسمت ٢ (درونم) اومدم نيازهاى روحيم رو دسته‌بندى کردم. مثلا اعتماد به نفس، آرزو کردن و چه و چه
تو قسمت ازدواج هم اومدم مثل يه آدم منطقى ريشه‌ يابى کردم که چرا موفق نيستم و باز يه سرى مسائل رو دسته‌بندى کردم. براى چي؟
براى اينکه روزانه در موردشون فکر کنم و با عقل به نتيجه برسم که چه چيزى برام بهتره. و به جاى غصه خوردن راه حل پيدا کنم!
اگه چيزى رو بخواين و پيگير بشيد و بخصوص از راه منطقى وارد بشيد و براى مسائل هر روز وقت بگذاريد کم کم به‌دست مياد همه چى...
مثلا با خودم گفتم و در اثر فکر کردن هرروزه به اين نتيجه رسيده بودم که براى اينکه يار زندگيم رو پيدا کنم تو همه سايت‌هاى ازدواج ثبت نام مى‌کنم! بله. پچ و پچ هاى مردم چه اهميتى داره. بله تو همه سايت‌ها و اون زمان تو يکى از سايت‌ها با مرد زندگيم آشنا شدم که شديدا به من علاقه‌مند شد و به آب و آتيش زد و ظرف مدت کوتاهى من رو به آلمان آورد و برام با زحمت يه زندگى خوب و عاشقانه ساخت. اون دانشجوى فوق‌ليسانس کامپيوتر پزشکى و الان طبق معمول پشت ميزش در سه قدمى من آروم و خوشبخت نشسته... چند وقت ديگه ميشه ٢ سال که با هم ازدواج کرده‌ايم. مى‌دونيد چرا خوشبخته؟ چون من با ازدواجم دست بر نداشتم و براى خودم برنامه‌اى ريختم که هر روز راجع به زندگى زناشوئيم بررسى کنم و بخونم و تحقيق کنم.
من يه ليست کامل از کاراى مفيد دارم که هر روز سعى می‌کنم فکرم رو تو کاراى مثبت منظم کنم و واقعا فکر کنم. حتى تو ليستم وارد مى کنم که چند دقيقه يا ساعت به اون موضوع خاص برنامه‌ريزى شده فکر کردم!! البته ساده نيست. عادت‌ها هميشه مانع هستن ولى هنوز می‌جنگم تا ذهنم رو در مسير خاصى که مى‌خوام بيارم و فعال کنم و نتايج منطقى بگيرم و باورهام و در نتيجه اعمالم رو رشد بدم.
 
 

 

 
 
 
 
 
   
 
 
© Copyright 2009 Ravanyar Clinic. All Rights Reserved.