من دختری 26 ساله که حدود 3 سال است ازدواج کردم اما تنها 11 ماه در خانه شوهرم بودم. و علت ان هم این بود که او مرا نمیخواست و دختر عموی خود را میخواست و وقتی عمویش جواب منفی به او داده بود او هم از سر لجبازی به خواستگاری من امد و من هم متاسفانه ازش خوشم امد و قبول کردم در زندگی کمال بیتوجهی و بیمحلیها را نثارم کرد بد اخلاق بود و دست بزن و مثل یک برده با من رفتار میکرد. در حالیکه من لیسانس داشتم و او دیپلم. در حقیقت هم کفه نبودیم و الان 3 سال است که دادگاه میریم و میاییم البته بنده در منزل پدرم سپری میکنم و او مرا از خانه بیرون کرد و خدا را شکر که بچه نداریم. اوایل خیلی به من سخت گذشت اما من با توکل به خدا تونستم کاری برای خودم پیدا کنم و الان مشغول میباشم و فکرم به کار گرم است ولی هنوز راه دادگاه را سپری میکنم ولی سعی میکنم نگرانی به خودم راه ندم و از تمام شما خوانندگان عزیز تقاضا دارم برایم دعا کنید تا زودتر نجات یابم. و به همه شما به عنوان خواهر کوچکتر توصیه میکنم انتخاب دقیقی و بر مبنای فکر در زندگیتان داشته باشید و تمام جوانب زندگیتان را در نظر بگیرید....به امید روزهای بهتر و خوشتر .... از اینکه به حرفهای من گوش سپردید بسیار متشکرم.