29سالم است و لیسانس هستم دو سال پیش با دختری که 8 سال از من کوچکتر بود ازدواج کردم (البته هنوز نخواستم صاحب هیچ فرزندی شوم) به جز یه هفته اول که با هم خوب بودیم مابقی همه با دعوا و غر زدن گذشت و من کاملا از لحاظ روانی به هم ریخته بودم چون من آدمی بسیار گرم و همسرم بسیار سرد است و در روابط عاطفی همیشه مشکل داشتیم من خیلی به همسرم وابسته بودم و آنقدر این وابستگی زیاد شده بود که اعتماد به نفسم را از دست داده بودم و تصمیم گرفتم که با دیگری ارتبط برقرار کنم ولی به علت مشغله کاری و اینکه خدا جلوی راه انحرافم را گرفت این کار صورت نگرفت تا اینکه صحبتهای دکتر هولاکویی را شنیدم و از آن موقع فهمیدم که دشمن اصلی من در خودم هست و آن عدم اعتماد به خودم و با کنترل لحظه به لحظه خودم توانستم زندگی خودم را تغییر دهم ولی هنوز روابط با همسرم سرد است ولی هیچ تنشی وجود ندارد و زندگی تلخ به یک زندگی بیمزه تبدیل شده و از شما میخواهم برای شیرین شدن زندگیم برایم دعا کنید
