متن کامل

 
 
   
  آرش هستم و 30 سال سن دارم. استاد دانشگاه هستم و دکتری مدیریت دارم. داستان من داستان عجیبیه. همیشه تو کارهام بخدا توکل داشتم و ازش کمک خواستم ولی چند مدت پیش با تمام وجودم درک کردم که موفقیت تو زندگی انسانها دست خود اونهاست منظورم فقط تلاش و پشتکار نیست چون به اندازه کافی از اون برخوردارم و بی‌اندازه فعال هستم منظورم توکل بخداست منظورم حس غریب عشق بخداست منظورم تسلیم شدن و ذوب شدن در نیاز محض به یاری خواستن از خدا و نیاز به خداست. تازه امتحان دکتری رو داده بودم و خیلی برام مهم بود که قبول بشم در واقع تمام توقعم از خودم و زندگی بعد از این امتحان مشخص می‌شد. برادرم تو همون ایام که برادر دوقلوی من هم هست مکه مشرف شده بود. از اونجا به من زنگ زد گفتم کجایی گفت جلوی کعبه ایستادم جلوی خانه خدا روبروی خانه خدا یکدفعه دلم لرزید حس کردم همونجام حال عجیبی به من دست داده بود انگار واقعا اونجا بودم انگار بوی اونجا رو استشمام می‌کردم انگار کعبه رو با تمام زیباییهاش می‌دیدم انگار صدای اونجا رو می‌شنیدم از خدا خواستم کمکم کنه همون شب خواب دیدم که خدا دعام رو مستجاب کرده و بعد از چند روز دکتری قبول شده بودم .....  
 

 

 
 
 
 
 
   
 
 
© Copyright 2009 Ravanyar Clinic. All Rights Reserved.